وارش
«یارمحمد» برای گریختن از گرسنگی و خشکسالی به همراه همسر باردارش به شمال ایران و پیش همشهری و دوست قدیمیاش «میرولی» میرود تا حرفه ماهیگری را پیشه کند. او که نمیداند ماهیگیری آن منطقه در سلطه گردنکشی به نام تراب است، به دریا میزند و در برابر تراب میایستد. در پی زلزله همسر «یارمحمد» که تازه وضع حمل کرده میمیرد. «وارش»، بیوه جواني که او نیز بهتازگي زایمان کرده و سالها «تراب» در خیال ازدواج با او بوده است با ديدن شجاعت یارمحمد عاشق او ميشود و با اصرار میرولی و همسرش يارمحمد با او ازدواج میکند. تراب که ناراحت شده است نقشهای میچیند تا یارمحمد را از سر راه بردارد.
CLICK ME